محل تبلیغات شما
سلام علیكم
اقا سید معینی پور زمانی كه فرمانده پایگاه بودند منزلشون نزدیك مسجد بود و یك كلاش خوشگل داشت كه همراه خودش به منزل میبرد و با همون كلاش سرپست حاضر میشد.
خلاصه در ابهت فرماندهی هیچی كم نداشت.
اقا سید شكسته نفسی میكنید لطفا خاطرات زیباتون رو بیان كنید.

مامخلصتیم آقا سعید گل حکایت کلاش ازاین قرار بود چونکه درپایگاه همراه برادران انجام وظیفه میکردیم گاهی بمزاج بعضی. افراد خوشایند نبود این شد که یروز ازسر کارکه برگشتم بچه هاهراسان زده یک نامه ای داخل منزل انداخته بودن که اگر دست ازاین کارتون برنداری بلایی سر بچه هاتون میاریم البته اعتنایی باین موضوع نشد این بود که برای دلگرمی باهمانگی اسلحه نزد خودم نگه میداشتم البته بااحتیاط ببخشید سرتون رودردآوردم

مجروحیت برادر فاتحی

خاطره ای از سردار فاتحی ( دیده بانی و صوت اذان)

خاطره از سردار فاتحی در خصوص شهیدان سید عباس جلادتی و شهید ابراهیم فرجپور

معینی ,پور ,حکایت ,کلاش ,منزل ,بچه ,معینی پور ,حکایت کلاش ,انداخته بودن ,بودن که ,که اگر

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

abokxare کانکور افغانستان kankor afghanistan ღدنیای رنگی منღ anapstarroks mg12 من و عشقم Yvette's collection mocorfemo dr-iranmanesh giepocvafi