محل تبلیغات شما
از زبان پدر شهید توحید ملازمی‌:
بعد چند باری زخمی شدن آقا توحید بهش گفتم مادرت نگرانه و ناراحته اگه میشه این بار بیا شما نرو بیا در مغازه من جای شما میرم
جواب شهید این بود که من نمیدونم و تکلیف برای شما مشخص نمیکنم ولی وظیفه من است بروم شما هم خواستید بیایید برویم

از زبان پدر شهید ملازمی:
یه موتور گازی قدیمی داشتیم یه بار باهاش رفت مالک اشتر بدون موتور اومد گفتم موتور کجاست گفت برد راحت شدی
با خنده گفت هر چی مال دنیا کمتر بهتر

مجروحیت برادر فاتحی

خاطره ای از سردار فاتحی ( دیده بانی و صوت اذان)

خاطره از سردار فاتحی در خصوص شهیدان سید عباس جلادتی و شهید ابراهیم فرجپور

شهید ,موتور ,زبان ,توحید ,بیا ,گفتم ,از زبان ,شهید توحید ,پدر شهید ,زبان پدر ,باهاش رفت

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ در خصوص پرسش مهر 97می باشد flatexbatsa Katrina's page Danny's blog کتابخانه عمومی شهیدان نجاریان بابل خواب سرد نبرد پنهان نگین خبر بازیگران آسیایی ، کره ای آواز قو